ادبیات داستانی ایران در چنگال ایدئولوژیهای چپ و راست
گفت و گو درباره ادبیات داستانی ایران، به ویژه درباره «رمان» بسیار مشكل، پیچیده و حتی خطرناك است و ممكن است هر اظهار نظری بیدرنگ تو را برصندلی داغ اتهام از سوی ایدوئولوژیهای فائق بر جامعه بنشاند و بیآنكه حق دفاعی به تو داده باشد سیلی از جملات و واژههای غیرمودبانه تو را به ناكجاآباد ببرد! در حقیقت ادبیات داستانی عصر نو «رمان» در كشور ما از نقطه آغازینش به ویژه از سال 1320 به بعد كاملاً حزبی و ایدوئولوژیك بررسی شده و تنها نویسنده رمانی مورد تایید و تحسین قرار گرفته كه به یكی از ایدئولوژیهای مسلط چپ و راست وابسته یا متمایل بوده است. این نوع فضاسازی، ابتدا به وسیله حزب توده پا گرفت و برداشت استالینیستی این حزب از ادبیات كاملاً یك بعدی، هدفهای خود را پیش میبرد. اگر در راستای زندگی «پرولتاریا» مینوشتی، حتی در ابتداییترین شكل خودش، صدها نقد تحسینآمیز برایت نوشتند و تو را به لقب «نویسنده خلق» مفتخر میكردند در غیر این صورت اگر در ابعاد دیگر زندگی اثری خلق میكردی، یا نادیده گرفته میشدی یا با انواع اتهامات و برچسبها برچوبه داری كه نمیدانستی چرا برایت برپا كردهاند حلقآویز میشدی! همزمان در گروه راستها هم دشمنی با «رمان» به گونه دیگری تعقیب میشد و هر نوع تجربه و نواندیشی به عنوان عبور از مرزبندیهای سنتی مورد تحقیر قرار میگرفت. و گروهی از طیف راست هم با پدیده «رمان» در ریشه و اساس مخالف بودند یا آنها هم درصدد اعمال برداشتهای شخصی خود بر ذهن و فكر نویسنده بودند. نویسنده بیهیچ اعتراضی باید متعهد باشد نه ناظر، نویسنده باید براساس و خواست ایدئولوژی مسلط بنویسد، شخصیتهای رمان او باید در چارچوب نظرات یك بعدی آنها شكل بگیرد و به عبارت روشنتر هر دو گروه، با جزماندیشیهای خاص خود نوعی «ادبیات سفارشی» را حاكم بر حال و هوای رمان كرده و هیچ نوع آزادمنشی از خود نشان نمیدادند. بسیاری از صاحبان ذوق و جوانانی كه میخواستند در عرصه رمان نویسی گام پیش بگذارند از همان ابتدای نوشتن باید حساب صدگونه خوشامد و بدآمدن این و آن گروه و حزب و دسته و منتقد را بكنند و در تنگنای چنان فضای ضدآزادی اندیشه و بیان، سرانجام اثری پدید میآمد مصداق شیر بییال و دم و اشكم حضرت مولانا و چنان شیری در بیشه ادبیات داستانی چه نوع موجودی میتوانست باشد فقط خدا میدانست و تیغ تیز سانسور ایدئولوژیهای مسلط! از بطن اینگونه سانسورهای حزبی و ایدئولوژیك بود كه منتقدانی متولد شدند كه راه را برهرگونه ذوقآزمایی در ابعاد مختلف زندگی درونی و برونی آدمهای مستعد كاملاً میبستند و با اعمال اینگونه محدودیتها چه بسیار نویسندگانی كه از ذوقآزمایی در صحنه ادبیات داستانی پا پس كشیدند و چه بسیار نویسندگانی كه در شخصیتپردازی و طرح ایدههای نو، با برچسبهای متداولی نظیر «مبتذل نویس» و...نادیده گرفته شدند. در حقیقت ادبیات داستانی ما از سالهای 1320 به بعد بسیار خشن و خالی از عشق و شوریدگی، پر از لفاظیهای شعارگونه بود و آدمهای قصه به جای آنكه تنوع و تكثر حیات را منعكس كنند باید از فیلتر ایدئولوژی مسلط میگذشتند. این نوع تعیین تكلیف كردن برای ادبیات داستانی كه در آن مقطع زمانی به اصطلاح مد روز شده بود، گرچه هنوز هم ما گرفتارش هستیم و پیروی از آن هدفهای حزبی و نگرش منتقدان به آثار ادبی سبب شد به تدریج گروههای غیرحزبی نظیر پزشكان، مهندسان، معلمان، تجار، حتی كسبه خرده پا نیز تیغ خودرا برای اعتراض به آثار هنری از جمله رمان، نمایشنامه و سریالهای تلویزیونی تیز كنند كه چرا مثلاً فلان پزشك یا بازرگان یا معلم در فلان اثر، نقش «بدمن» یا آدم منفی ارائه میكند! تو گویی بین خیل عظیم پزشكان و مهندسان یا معلمان یا تجار همه پاك و شسته رفتهاند و هیچ اثری حق ندارد چنان شخصیتی را به معركه داستان بكشاند و شگفتا كه همزمان با این گونه اعتراضها در صحنه حوادث روزنامهها چه بسیار آدمهای شسته رفته، به هیولایی بدل شده و محاكمه پر سروصدایی راه میانداختند كه خلاف مدعای آنان بود. این رویه نامقبول در همین روزگار هم به علت شیوه نامرضیه منتقدان قدیمی و گاه جاافتاده و برداشتهای ایدئولوژیك هنوز هم ادامه دارد.
مقدمه مصاحبه ر. اعتمادی با مجله سینما و ادبیات، زمستان 87