خلاصه مقالهای درباره ر. اعتمادی
دخترك جوان چنان ذوق زده شد كه من پاداشم را گرفتم و از اين كيف كردهام كه يك جوان در قلب يك كشور بزرگ صنعتی كتابی از من ميخواهد... و با اين كتاب چنان شوق و ذوق و شوری میيابد كه مرا حيرت زده میكند. روزها و ماهها گذشت. حالا به كتاب احتياج بود، ذكائی میخواست از طرح روی جلد آن برای پاورقی تازهای كه از اعتمادی در مجله جوانان چاپ میشود استفاده كند...
اما مگر میشد به آن سادگی كه كتاب را من به او داده بودم از او پس بگيرم؟ كتاب دست به دست در فاميل او میگشت. و حالا معلوم نبود پيش كيست؟...
سرانجام كتابها را پس گرفتيم...اما ديگر دير شده بود و ذكائی از طرح ديگری استفاده كرد و طرفه اين كه روز دوشنبه همين هفته فريبا را منتها اين بار در مطب دكتر آصف ديدم.
دخترك جوان چنان ذوق زده شد كه من پاداشم را گرفتم و از اين كيف كردهام كه يك جوان در قلب يك كشور بزرگ صنعتی كتابی از من ميخواهد...و با اين كتاب چنان شوق و ذوق و شوری میيابد كه مرا حيرت زده میكند. روزهاو ماهها گذشت. حالا به كتاب احتياج بود، ذكائی میخواست از طرح روی جلد آن برای پاورقی تازهای كه از اعتمادی در مجله جوانان چاپ میشود استفاده كند...
اما مگر میشد به آن سادگی كه كتاب را من به او داده بودم از او پس بگيرم؟ كتاب دست به دست در فاميل او میگشت. و حالا معلوم نبود پيش كيست؟...
سرانجام كتابها را پس گرفتيم...اما ديگر دير شده بود و ذكائی از طرح ديگری استفاده كرد و طرفه اين كه روز دوشنبه همين هفته فريبا را منتها اين بار در مطب دكتر آصف ديدم. كه باز از من كتابهای تازه اعتمادی را ميخواست...گغتم او خودش اينجاست...اين چند كلمه را گفتم و نمیدانستم چه پيامدی دارد. فريبا...خشكش زده بود...انگار گفتهام يك مريخی به زمين آمده است. بعد از سه چهار لحظه گفت: تو را خدا؟ با من شوخی میكنيد؟...وقتی به او اطمينان دادم. گفت: من فقط يكبار میتوانم او را ببينم؟ يكبار...گرچه از دور؟ و من ماندهام حيرت زده...و تازه به واقع بينی آن گزارشگر راديويی پی میبردم كه بعد از تحقيقها و كند و كاوها در بازار كتاب ايران به اين نتيجه رسيده و اعلام داشته است كه آثار ر. اعتمادی از پرفروشترين كتابها طی بيست سال اخير بوده، ممنوعالانتشار بوده و ناشران كتابها را روی كاغذهای بنجل و با جملههای بيقواره كپی میكنند. و با اينحال هزارها هزار خريدار دارد...
وقتی اعتمادی را اينجا ديدم...همان بود كه بيست و دو سه سال پيش ديده بودم اين كه كمی چهرهاش درهم و خسته است چه اهميت دارد كه استواری ارادهاش در نخستين لحظه ديدار چشمگير است. و وقتی با او به گ
گفت و گو نشستم بلافاصله دريافتم كه كلامش و لاجرم ديدش چه پرصلابتتر و ژرفتر شده است و به اين واقعيت وقوف يافتم كه او دستاورد و نماينده فرهنگی چه توده گستردهای از مردم است...چه پيش از انقلاب كه فريبای جوان در لسآنجلس دوستداران آثار او را نمايندگی میكند و چه بعد از انقلاب كه توده مردم پايگاههای ذهنی و عاطفی ديگر يافتهاند و اشارهها و هشدارهای عارفانه و اشراقی نويسنده را در میيابند. و اين تجربهها را كه اعتمادی اينك كتاب را مستقيم به خواننده میسپارد و نه از طريق پاورقیها، با نوشتن همين پاورقیها به دست آورده است كه پاورقی ويژهگیهای جداگانه دارد. داستان بايد آنقدر خواننده را به خود جذب كند...سربزنگاه آنرا پايان دهد تا او را به دنبال خود كشد و يك هفته در انتظارش بگذارد. شخصيتهای پاورقی را بايد به گونهای انتخاب كند كه تيپهای مشخص اجتماعی باشند بیآنكه رونوشت برابر اصل باشد به قول گوركی وقتی بقالی را نويسنده توصيف میكند، عينا نبايد همان بقال سرگذر خودش باشد...كه بايد تيپ بقال باشد...در هر گذر و هر نقطه.
و اعتمادی هم كه با هزارها هزار خواننده پاورقیهايش در مجله جوانان در تهران ارتباط مستقيم داشت و با نقطه نظرهاشان، با نظريات و داوریهاشان درباره داستانهايش بطور مستمر روبرو بود، ذهن خود را با فروتنی صيقل میداد...سمت و سو میداد و...و هم شخصيتهای پاورقیهايش را از حوادث و رويدادهای جامعه برمیگزيد...و آنها را نيز در كوره ذهن خلاق خود ذوب میكرد به آنها شكل تازه میداد و دوباره میساختشان. و به جامعه برمیگرداند...كاری كه استاندال میكرد داستان نويس بزرگ فرانسه كه نمونهاش سرخ و سياه است اثر ماندگار ادبيات فرانسه...
آنچه گفتم را فراموش كنيد جز گزارش راديويی يك منتقد كتاب را. چگونه است كه از ميان آن همه رمان پاورقی با نويسندههايی چون حسينقلی مستعان، دكتر ناظرزاده كرمانی، دكتر ميمندی نژاد، منوچهر مطيعی، ناصر خدايار.
چاپ در مجله جوانان امريكا در سفر سال 78 نويسنده تا به آن كشور