کوتاه شده مقالهای درباره نویسنده
یك كتاب یا گوشهاى از پاورقىها قدیمىاش نمىشود به سادگى دربارهاش حرف زد یا نوشت. نسل جوان قدیم مجله جوانان با پاورقىهاى عاشقانه و جذاب او را شناختند و به قول معروف با این داستانها زندگى كردهاند. در روزگارى كه رادیو و تلویزیون به گستردگى حالا برنامه نداشتند و اینترنتى وجود نداشت اوقات مردم و جوانها با سینما و پاورقىهاى مجلات مىگذشت. مجله جوانان با حضور او چشم گشود و خودش را یافت و به بلندایى رسید كه هیچكس باور نمىكرد. به طورى كه دهه 40 و 50 با آن جمعیت 30 میلیونى به تیراژ 400 هزارتایى رسید و این را مدیون نوشتههاى ر ـ اعتمادى بود.
ر ـ اعتمادى در شهر لار استان فارس به دنیا آمد استان فارسى كه مركزش شهر شیرازى است كه استاد مسلم عشق و غزل حافظ لسانالغیب را برخود گرفته. او تا سن دوازدهسالگى در شیراز اقامت داشته و دوره دبستان را در آنجا گذراند و بعد از آن به خاطر شغل پدر به تهران مهاجرت مىكنند و در این شهر ساكن مىشوند. و دوره متوسطه را به دبیرستان مروى مىرود. دبیرستان مروى در آن زمان یكى از كانونهاى شخصیتسازى بود و بعدها چهرههاى معروفى مانند جعفر والى ـ دیلمقانى ـ احمد احرار و سمیعى را به عالم فرهنگ و هنر معرفى مىكند كه ر ـ اعتمادى نیز یكى از آنها بود. در زمان تحصیل در دبیرستان مقالاتى را به صورت پراكنده به روزنامه ساسانى صادق بهداد مىفرستاد ولى هیچ وقت به صورت حضورى مراجعه نمىكرد چون قد و قواره كوچكى داشت مىترسید كه مقالاتش را چاپ نكنند ولى همواره در انجمنهاى ادبى دبیرستان شركت مىكرد و با جمعى از دوستانش روزنامه دیوارى تهیه مىكردند. یادش مىآید كه گاهى وقتها سیمین بهبهانى و لعبت والا نیز به این انجمنها دعوت مىشدند و او با علاقه پاى صحبتهاى آنها مىنشست. خاطره حضور در این انجمنها همواره با او بود گروهى دانشآموز كه به ادبیت عشق مىورزیدند. اعتمادى بعد از فارغالتحصیلى از متوسطه براى كمك به هزینه خانواده دواطلبانه به خدمت وظیفه رفت تا هر چه سریعتر بعد از خدمت وارد بازار كار شود و با همین امید بعد از پایان خدمت در كنكور كلاسهاى خبرنگارى روزنامه اطلاعات شركت مىكند كلاسهایى كه براى اولین بار در تاریخ مطبوعات ایران تشكیل مىشد و او در بین 800 نفر شركت كننده كه فقط 15 نفر جذب مىشدند با كسب رتبه ششم وار این كلاسها و موسسه اطلاعات مىشود.
اعتمادى در سال 1345 محبوب جوانها شده بود و همان وقت حس كرده بود كه این جوانها احتیاج به یك مجله دارند و این ایده را با مسئولان روزنامه در میان گذاشته بود. اگر چه تا قبل از آن موسسه اطلاعات دوبار مجله جوانان را در آورده بود ولى موفقیتى در پى نداشت و حالا اعتمادى با توجه به نیاز جوانان و درددلهاى آنها مىخواست این كار را بكند و مسعودى نیز با توجه به شناختى كه از اعتمادى و استعداد فراوان او داشت از این پیشنهاد استقبال مىكند و به اعتمادى قول حمایت همه جانبه مىدهد و مجله جوانان با سردبیرى ر ـ اعتمادى متولد مىشود، مجلهاى كه در اوایل كارش با جامعه بزرگسالان به تضاد مىخورد. بزرگسالانى كه در آن زمان عادت داشتند جوانان را همواره نصیحت كنند یا به آنها امر نمایند و حالا با مجلهاى رو به رو شده بودند كه با جوانها درددل مىكرد و پاى حرف آنها مىنشست و اعتمادى با این مشكلات و شكایتها جا نمىزند و ادامه مىدهد به طورى كه طى سیزده سال به یكى از بزرگترین مجلات كشور بدل مىشود و براى خودش در آن زمان تیراژ 000/400 غیر قابل باور بود. آنها در مشى كارى این مجله براى اولین بار یك نوع روزنامه نگارى پلیسى و تعقیب حوادث تا پایان كار راه انداختند كه نمونهكارى را از واشنگتن پست و ماجراى واترگیت آموخته بودند الگویى كه بعدها در انجمن ژورنالیستهاى جهان در شهر شیكاگو به عنوان رئوس برنامه كارى روزنامه نگاران انتخاب شد و همانجا بود كه اعلام شد براى مقابله با رسانههاى صدایى و تصویرى بایدبیشتر روى به گزارشهاى تحقیقى و تعقیب و دنبال كردن آنها آورد و در آخر با افشاگرى این گزارشها مىشود با رسانههاى تصویرى مقابله كرد و اعتمادى نیز در مجله جوانان همین رویه را در پیش مىگیرد. یكى از خاطراتى كه او به یاد دارد دوقلوى فوت شده لاله و لادن بیژنى هستند كه براى اولین بار آنها را سرویس اجتماعى مجله جوانان كشف كرد و به تهران آورد و با كمك انجمن نیكوكاران مجله كه اقشار مردمى بودند لاله و لادن را به آلمان فرستادند و پروفسور آلمانى به خود اعتمادى پیغام مىدهد كه این دوقلوها قابل عمل جراحى هستند اما فقط یكى از آنها زند خواهد ماند و آنها قبول نكرده بودند.
اعتمادى معتقد بود كه روزنامه نویسهایى كه داستان نویساند عادت دارند گزارش واقعیت بنویسند مانند همینگوى كه در جنگ شركت كرد و بعد كتاب «زنگها براى كه به صدا در مىآیند» را نوشت و خودش با پیروى از این روش براى نوشتن داستانهایش و انتخاب شوژهها به محلات تهران و شهرهاى دیگر سر مىكشید با جوانها همراه مىشد و با آنها گپ مىزد و به یاد دارد كه براى نوشتن زمان «شب ایرانى» به هامبورگ آلمان مىرود تا با شخصیت داستانش و فضاى آنجا آشنا شود و به طورى جدى اعتقاد دارد كه تمام شخصیتها و داستانهایش واقعیت باشند و تا با آنها آشنا نشود و زندگى نكند دست به قلم نمىشود. اعتمادى طى همان دورههاى روزنامه نگارى به مدت 5 الى 6 سال نیز مجرى یك برنامه تلویزیونى به عنوان «آنچه در همین هفته گذشت» نیز بود كه در آن برنامه به تفسیر وقایع ایران و جهان مىپرداخت ولى او همچنان عاشق حرفه روزنامهنگارى بود و تمام وقت خود را صرف مجله جوانان مىكرد. تقریبا در اواسط دهه پنجاه نام ر ـ اعتمادى ورد زبان نسل جوان وزنامه خوان ایران بود و عجیب كه هیچ وقت از نام اصلىاش استفاده نكرد و به همان حرف «ر» اكتفا كرد و نام خود را به عنوان یك راز براى خوانندگان خود نگهداشت و هرگز آن را افشا نكرد. اعتمادى بعد از حوادث انقلاب 57 و سقوط نظام سلطنتى در ایران، تا خرداد 1359 به عنوان سردبیر مجله جوانان فعالیت كرد. او بعدها با تغییراتى كه در مؤسسه اطلاعات به وجود آمد و مجله جوانان نیز دستخوش تغییر شد از آنجا بیرون آمد و دیگر نتوانست به فعالیت خود ادامه دهد و قلم بزند. به مدت 17 سال گوشهنشینى را برگزید و تا سال 1367 در گوشه آپارتمانش در شهرك اكباتان با تنهایى خود كنار آمد. او هیچ وقت حاضر به مهاجرت از ایران نشد. خودش اعتقاد دارد كه بدون هواى ایران مىمیرد و بعد از مدتها كه براى دیدن فرزندانش سفرى به ایالات متحده كرد حاضر نشد در آنجا بماند و خیلى زود به وطن بازگشت. اعتمادى حتى پیشنهاد كار در مطبوعات خارجى را قبول نكرد. در مدتى كه بیكار بود و نمىتوانست فعالیت ژورنایستى داشته باشد به دنبال تحقیق درباره عرفان رفت كه حاصل آن «آبى عشق» شد و در سال 76 توانست دوباره آثار قبلى و جدید خود را منتظر نماید و براى اولین بار بعد از انقلاب آثار او با نام مهدى اعتمادى به چاپ رسید. مهدى نامى بود كه مادرش همواره دوست داشت او را به این نام صدا كند و هم به احترام مادرش آثارش را با این نام به چاپ رساند و فكر نوشتن آثار جدید افتاد.
روزنامه شرق، چهارشنبه 30 اردیبهشت 1383، بهقلم ایرج باباحاجی