نامی یک کلمهای
اگر تا به حال رسم برآن بوده كه بزرگی برای اهل ادب يا هنری، پيشدرآمدی نوشته است، پس اعتراف میكنم ناقض اين رسم هستم، زيرا ادای احترامی بابِ دل مرا به اين كار واداشت.
هر چند سخنانم را تعريف نمیدانم و موصوفش را بینياز از آن میشناسم، ولی حتی اگر به اين شكل هم برداشت شود راهی به گزاف نرفتهام.
نمیدانم ـ و میدانم كه هيچگاه نخواهم دانست ـ كه چگونه شرايطی كنار هم مرتب و چيده میشوند تا آدمها سر راه هم قرار گيرند و يكديگر را بشناسند. انگار كه ابر و باد و تمامی مخلوقاتِ آن مهربان، دستها را قلاب میكنند تا يك اتفاق رخ دهد...و در اين حال، ما را به هيچ وجه گريزی از آن اتفاق نيست، چه بخواهيم و چه نخواهيم! و برای من آشنا شدن با ر ـ اعتمادی از همين دست اتفاقات بود. اما امروز ديگر چگونگیاش مطرح نيست و بيش از همه، رابطهاش برايم اهميت داشته و دارد.
شايد پس از سالها آشنايی، اگر امروز فیالبداهه بخواهم سه توصيف درباره اين پيرمردِ جواندل بگويم، كلماتی مناسبتر از اينها نيابم: دارای مناعت طبع، بلند نظر و با ايمان.
اولی را در نگاهش به زندگی و آنچه از نظرِ اهلِ آخرت، مالِ دنيا ناميده میشود ديدهام. اگر چه همواره خوب زيسته و از سختیهای زندگی هم لذت برده و تجربه اندوخته، ولی هميشه از زندگی زياده از اين نخواسته: فقط به قدر كفايت!
دومين صفت را از نگاهش به ديگران خواندهام. خواستن برای همه، به سانِ آن كه دلی دريا گونه دارد.
و اما آخری، شايد همين يكی دو سال قبل به اين موضوع رسيدم كه تنها آن كه خدايش را میشناسد و تمامی خواسته و اراده او را عين مهر میبيند میتواند از سختیهای زندگی عبور كند. فقط كسی كه با تمام وجود به بودن از سرِ حكمتِ خداوندی و نبودن به خواست و اراده او اعتقادی عميق دارد، زندگی را تقديری ارادی و آگاهانه میبيند...و او را چنين ديدم، حتی در دشوارترين لحظاتی كه يك مرد به عنوان پدر میتواند تجربه كند... و من اين را از ايمانش میدانم و از بزرگی روحش.
پس باز هم پيرمردِ جواندل مینامم او را، كه از پختگی به پيری رسيده و از طراوتِ دل همچنان جوان مانده. شايد اگر آرزو كنم كه روزی روزگاری از روزنامهنگاری و نويسندگیاش ـ كه برای سه نسلِ متوالی اثرگذار بوده ـ تجليل و تقديری شايسته به عمل آيد چيزی بر او نيفزوده باشم، زيرا تجليل را از او مادربزرگ و مادر و دختری كردهاند كه با شوقِ در نگاه، خود را خواننده آثارش معرفی كردند و منتظر ايستادند تا كتابی برايشان امضا كند...امضايی يك كلمهای: ر ـ اعتمادی! تاكيد میكنم بر يك كلمه بودن كه او برای تمامی كسانی كه میشناسندش، از آن راننده تاكسی كه او را به مقصد رساند تا تعميركاری كه كارش را انجام داد، همه و همه او را با نامی جداناشدنی و يك كلمهای میشناسند: ر ـ اعتمادی.
در پايان نمیدانم تا آرزويی كه كردم چقدر راه مانده ولی يقين دارم كه روزی چنين خواهد شد و با حضور او، بزرگداشتی برايش برگزار میگردد...پس تا آن روز.
بهمن رحیمی
مدیر انتشارات شادان